۱۳۸۷ شهریور ۱۲, سه‌شنبه

من می مانم

من مي مانم

سرزمين خويش كشور خويش ايرانم را دوست دارم
پدرم مادرم خواهرم برادرم را دوست دارم ولي خويش را نيز دوست دارم پس براي رها ساخت خويش يا بايد بمانم و بسوزم يا باسختي هاي زياد پناهنده شوم و من ماندن را انتخاب مي كنم و مي دانم با ماندن خويش نه به عشق خويش مي رسم نه به ازدواج و نه ... آري حتي كوچكترين نيازهايم نيز براورده نمي شوند ولي مي مانم زيرا هميشه از فرار بدم مي آمد من مي مانم و در اينجا سعي مي كنم حق خويش را بستانم مي دانم بسيار سخت است مي دانم كار من از محمد اسلام ،‌از موسي يهود و عيسي مسيح سخت تر است همه اينها را خوب مي دانم ،‌مي دانم هيچ كس حامي من نيست جز خودم مي دانم براي موفقيت و حلت ، براي دكتر بهنام اوحدي براي دكتر احمدي و براي بسياري ديگر ميل زدم ولي جوابي نگرفته ام مي دانم دوستانم ، همنوعان من را همجنسباز و يا ... و ... مي خوانند مي دانم وبلاگ من هفته اي دوبار مسدود مي شود مي دانم
مي دانم دچار افسردگي شديدي شده ام مي دانم ولي باز من مي مانم چون نمي خواهم صورت مساله را پاك كنم بلكه مي خواهم آنرا حل كنم و اگر قادر به حل آن نشدم باز حداقل تلاش خويش را كرده ام و شايد همچون حلاج بر دار آويخته شوم ولي باز مي مانم مي مانم چون حرفهاي بسياري براي گرفتن دارم چون هنوز به خانواده ام نگفته ام كه من چه هستم من كه هستم چون هنوز به دوستانم نگفته ام من نيز مي توانم عاشق شوم عشق بورزم و ازدواج كنم چون هنوز به آنها نگفته ام فرق من و شما تنها در تفاوتي كوچك است .
چون هنوز به آنهايي كه من را بيمار مي خوانند نگفتم من بيمار نيستم اگر بيمار هستم چرا درمان آنرا نمي گوييد.
چون هنوز به آنها نگفتم هر تفاوتي بيماري نيست هر تفاوتي اختلال نيست .

من مي مانم

هیچ نظری موجود نیست: