۱۳۸۷ بهمن ۵, شنبه

دوستان عزیزم این وبلاگ به آدرس neveshtehgah.blogfa.com انتقال یافت .

۱۳۸۷ دی ۲۰, جمعه

غزه



غزه چيست ،‌غزه ،غزه ،‌نكند اين غزه همان آدامس محلي رايج در خوزستان باشد !!! حماس چيست و صهيونيست كيست . به من مربوط نيست كه در غزه كودك و يا زني مرده است به من چه زنان و كودكان غزه روزانه در حال مرگ هستند . آري آيا اين مسائل به من مربوط مي شود كه بخواهم براي مرگ يك جسم گريه كنم و آن را عاشورايي ديگر نامم .
اگر در غزه جسمي در حال مرگ است در ايران خودمان علاوه بر جسم روح نيز به دار آويخته مي شود آيا دوستانمان بجاي قرار دادن عكسهاي كودكان غزه ،‌ عكسي دلسوزناكتر نيافتنه اند كه بتواند اشكهايمان را جاري سازد . اين چه رسم غلطي است كه مرگ را فقط براي جسم مي دانيم و روح را عاري از مرگ اما دوستان عزيزم آن چه براي من دلسوزناكتر خواهد مرگ جسم نيست مرگ روح است مرگي كه در ايران عزيزمان بارها تجربه كرده ايم ولي هيچگاه پيراهن عزا بر تن نكرده ايم و اشكهايمان را جاري نساخته ايم . من براي كودكان غزه عزا نمي گيرم من براي مرگ روحي دوستان همجنس گرا خويش درعزايم كه اين مرگ را هموطنانمان خويش بر آنها تحميل كرده اند نه صهيونيست ها .


۱۳۸۷ دی ۱۵, یکشنبه

همجنسگرای مسلمان

نمازم را مي خوانم
قرآنم را مي خوانم
روزه ام را مي گيرم
مسجدم را مي روم
پيراهن سياهم را مي پوشم
عزاداريم را انجام مي دهم
دروغ نمي گويم
فحش نمي دهم
نگاه به نامحرم ؟؟؟ نمي كنم
.
.
.
و گناه نمي كنم

زيرا مي خواهم يك همجنسگرای مسلمان باشم نه يك همجنسگرا ی يهودي يا مسيحي
آری مي خواهم يك همجنسگرای مسلمان باشم

???

قرارنبود بنويسم قرار نبود ، قرار بود يك ماه سكوت كنم اما آيا اتفاق ديروز را مي توان به همين راحتي فراموش كردنمي دونم ازكجا شروع كنم اصلا چطوري شروع كنم ؟ يوسف او يكي ازبهترين دوستان دانشگاهم بود هميشه او رو دوست داشتم دوست داشتني در حد دوستي نه بيشتر ولي نمي دانستم چرا هر گاه با او راه مي روم دستانمان در هم جاي مي گرفت . و ديروز تماس او با من اينكه هيچ كس خوابگاه نيست بيا خوابگاه تا براي امتحان 15/10 آماده بشيم حدودا ظهر اونجا رفتم هيچ كس نبود جز يوسف . خيلي خسته بودم گفتم يوسف مي خوابم يه نيم ساعت ديگه بيدارم كم يوسف گفته باشه من هم مي خوام برم حمام. نمي دونم چه مدت در زير پتو خواب بودم كه ديدم يوسف كنارم خوابيده پشت من به يوسف بود بعد از مدتي ديدم دستانش را دور كمرم گذاشته و مي خواهد من را به خود نزديك كند و دستان او كه با بدنم بازي مي كرد نمي دانستم چه كنم بدون حركت بودم حتي زماني كه دستش به باسن و شورتم رسيد قلبم تپش شديدي داشت گرمم شده بود نمي دانستم كه بايد چه كنم حتي نمي توانستم حرفي بزنم آيا بايد لذتي را كه 21 ساله تجربه نكرده بودم تجربه كنم آيا بايد تن خويش را تسليم مي كردم در همين فكر ها بودم كه ديدم دارد بر روي من مي خوابد از طرفي دچار شهوت شده بودم و اين لذت را دوست داشتم و از طرفي احساس گناه مي كردم . و حرفهاي يوسف كه اصرار بر حمام رفتن با هم داشت و مخالفتهاي من و در آخر نيز گفت حداقل بزار شلوار و لباس زيرت را در بيارم حال يوسفي كه از پشت بر من خوابيده در حال خواهش كردن بود كه بگذار شلوار و شورتت را در بياورم . نمي دانستم چه كنم آيا بايد من نيز به رابطه اي نامشروع تن مي دادم نه نه . گفتم يوسف دست به شلوار من نزن و از پشت من بيا كنار . آري تن من به كسي متعلق است كه عشق من به او تعلق دارد آري تن من در اختيار كسي قرار مي گيرد كه ابتدا روحم با او همبستر شدم . زماني كه بلند شد سعي كردم به هر بهانه اي از‌آن خانه خارج شوم هر چند يوسف اصرار داشت كه شب هم آنجا بخوابم اما مي ترسيدم دچار گناه شوم . به هر بهانه اي بود سريع از آنجا خارج شدم و حال خداي خويش را نه تنها يك بار بلكه هزاران بار شكر مي كنم كه منو از گناهي بزرگ نگه داشت . هنوز نمي توانم اين اتفاق را فراموش كنم اگر شهوت بر من غلبه مي كرد و تنم در اختياري كسي جز معشوقم قرار مي گرفت چه مي كردم . خداي بزگ ازتو مي خواهم كه لذتي رو كه 21 ساله تجربه نكرده ام هيچگاه تجربه نكنم مگر در كنار معشوق خويش و در بستر او