۱۳۸۷ دی ۱۵, یکشنبه

???

قرارنبود بنويسم قرار نبود ، قرار بود يك ماه سكوت كنم اما آيا اتفاق ديروز را مي توان به همين راحتي فراموش كردنمي دونم ازكجا شروع كنم اصلا چطوري شروع كنم ؟ يوسف او يكي ازبهترين دوستان دانشگاهم بود هميشه او رو دوست داشتم دوست داشتني در حد دوستي نه بيشتر ولي نمي دانستم چرا هر گاه با او راه مي روم دستانمان در هم جاي مي گرفت . و ديروز تماس او با من اينكه هيچ كس خوابگاه نيست بيا خوابگاه تا براي امتحان 15/10 آماده بشيم حدودا ظهر اونجا رفتم هيچ كس نبود جز يوسف . خيلي خسته بودم گفتم يوسف مي خوابم يه نيم ساعت ديگه بيدارم كم يوسف گفته باشه من هم مي خوام برم حمام. نمي دونم چه مدت در زير پتو خواب بودم كه ديدم يوسف كنارم خوابيده پشت من به يوسف بود بعد از مدتي ديدم دستانش را دور كمرم گذاشته و مي خواهد من را به خود نزديك كند و دستان او كه با بدنم بازي مي كرد نمي دانستم چه كنم بدون حركت بودم حتي زماني كه دستش به باسن و شورتم رسيد قلبم تپش شديدي داشت گرمم شده بود نمي دانستم كه بايد چه كنم حتي نمي توانستم حرفي بزنم آيا بايد لذتي را كه 21 ساله تجربه نكرده بودم تجربه كنم آيا بايد تن خويش را تسليم مي كردم در همين فكر ها بودم كه ديدم دارد بر روي من مي خوابد از طرفي دچار شهوت شده بودم و اين لذت را دوست داشتم و از طرفي احساس گناه مي كردم . و حرفهاي يوسف كه اصرار بر حمام رفتن با هم داشت و مخالفتهاي من و در آخر نيز گفت حداقل بزار شلوار و لباس زيرت را در بيارم حال يوسفي كه از پشت بر من خوابيده در حال خواهش كردن بود كه بگذار شلوار و شورتت را در بياورم . نمي دانستم چه كنم آيا بايد من نيز به رابطه اي نامشروع تن مي دادم نه نه . گفتم يوسف دست به شلوار من نزن و از پشت من بيا كنار . آري تن من به كسي متعلق است كه عشق من به او تعلق دارد آري تن من در اختيار كسي قرار مي گيرد كه ابتدا روحم با او همبستر شدم . زماني كه بلند شد سعي كردم به هر بهانه اي از‌آن خانه خارج شوم هر چند يوسف اصرار داشت كه شب هم آنجا بخوابم اما مي ترسيدم دچار گناه شوم . به هر بهانه اي بود سريع از آنجا خارج شدم و حال خداي خويش را نه تنها يك بار بلكه هزاران بار شكر مي كنم كه منو از گناهي بزرگ نگه داشت . هنوز نمي توانم اين اتفاق را فراموش كنم اگر شهوت بر من غلبه مي كرد و تنم در اختياري كسي جز معشوقم قرار مي گرفت چه مي كردم . خداي بزگ ازتو مي خواهم كه لذتي رو كه 21 ساله تجربه نكرده ام هيچگاه تجربه نكنم مگر در كنار معشوق خويش و در بستر او

۴ نظر:

ناشناس گفت...

داستان یوسف و زلیخا انگار کهنه نمی شود هرگز
همچنان استثنایی و درخشنده
زلیخا که زیاد هست یوسف است که دیگر نایاب شده !

بابك جم گفت...

وای
تکان دهنده بود، طوری دنیاهایمان را از هم جدا کرده اندکه فکر نمیکردم چنین احساسی در یک همجنسگرا وجود داشته باشد.

از تفکرات پیشینم شرمنده شدم.

ناشناس گفت...

پست عجیبی بود.
دوست داشتنی و فکر برانگیز....گرچه با عکس العملت موافق نیستم اما کارت ستودنی بود...البته عبارت موافق نیستم هم جای بحث داره... موفق باشی...
dintomas88@yahoo.com

ناشناس گفت...

من هم زمان دانشجویی یک همخانه داشتم که خیلی شدید تحریکم میکرد. الان فکر میکنم اشتباه کردم که نکردمش. یادش بخیر هر موقع از بیرون مییومد به یک بهانه ای موقع لباس عوض کردن با شورت از اتاقش میومد بیرون. چه شورتهایی هم میپوشید.