مدتي تغيير كرده بود . تلفنهايش طولاني تر شده بود مدتي خيلي شاد و شنگول بود مدتي بود از عشق و دوست داشتن مي گفت و اون روز كه دادش كوچولو مو ديدم كه با يك دختر داره مي خنده . خيلي خوشحال شدم چون دونستم كه داداشي مثه من نمي خواد داد بزنه فرياد بزنه تا به عشقش برسه خوشحال بودم كه او ديگه مثه من نمي خواد مبارزه كند كتاب بنويسه وبلاگنويسي كنه خوشحال بودم او مثه من نيست و براحتي به عشقش مي رسه نمي خواد تظاهر كنه نمي خواد بترسه خوشحال بودم از خوشحالي برادرم ولي به اون غبطه نخوردم چون اون عاشق شده بود حسي كه من هم تجربه كرده بود او دوست مي داشت همونطور كه من نيز دوست داشتم ولي عشق و ازدواج اون بدون مبارزه است عشق من و ازدواج من بدون فرياد و مبارزه ميسر نخواهد شد .
دداشي من هم اينقدر داد مي زنم اينقدر مبارزه مي كنم اينقدر مي نويسم تا به حقم برسم
دداشي مطمئن باش من هم ازدواج مي كنم
۱ نظر:
منتظرم دداشی
ارسال یک نظر